هنر قدسی در فرهنگ ایران
هنر قدسی در فرهنگ ایران
ترجمه: سيد محمد آويني
رنهگنون،(1) فريتهوف شووان،(2) آناندا كوماراسوامي(3) و تيتوس بوركهارت(4) و نيز مورخين هنر و محققيني كه از آنان ملهم بودهاند، همچون س. كرمريش،(5) ه•• . زيمر،(6) م. الياده،(7) ب.رولند،(8) ا. مورنو(9) و ه•• . سدلمير،(10) در غرب و ك. آير(11) و س. دوري راجاسينگام(12) در هندوستان، معنا، ماهيت و رسالت هنر سنتي و هنر ديني را با وضوح چشمگيري احيا كرده است. آثار اين متفكران، خصوصا نوشتههاي شووان، بوركهارت و كوماراسوامي گنجينهاي از معارف قدسي است، بهگونهاي كه اگر ما اكنون بر آن بوديم اين مفهوم را در كليت خود بررسي كنيم، ناگزير به بازگويي يا تلخيص سخنان آنان اكتفا ميكرديم.
هدف ما در اين رساله بررسي ماهيت و ارائه برخي از مباني هنر قدسي، و به طور كلي هنر سنتي است، به شكلي كه در صحنه تاريخ گذشته و حال ايران مصداق يافته است. مخاطب ما، دانشجوي غربي و ستايشگر هنر و فرهنگ ايراني است كه به ايران باانگيزهاي عميقتر از دلبستگي گذرا به حيات هنري غني آن مينگرد، اما فاقد زمينه علمي و متافيزيكي لازم براي درك هنر ايراني است؛ هنري كه مباني آن، همچون هر هنر سنتي ديگر، كاملا مغاير با اصول زيباييشناسي جديد غربي است. اكثر ايرانيان كه هنوز با امر قدسي قرينند و از اين رو مناسبت هنر قدسي را به طور شهودي درمييابند، نيازي به شرح و تفسير حاضر نخواهند داشت. آنان، همچون ماهي در اقيانوس، محتاج تفسير آب نيستند. هر چند از سوي ديگر، ايرانيان نيز ـ همانگونه كه ديگر اهالي مشرق زمين ـ قالبهاي هنري ساير تمدنها را در نمييابند و تاكنون نسبت به اين قالبها بيگانه بودهاند.
شناخت هنر ديني در گرو درك معناي «تقديس» و مفهوم «هنر» است؛ هنري كه امروز از زندگي انسان جدا شده و به انزواي بناهايي چند به نام «موزه» تبعيد گرديده است. امر قدسي را در سايه بينش سنتي نسبت به هستي و جهان، به معناي اعم كلمه، ميتوان شناخت و بينش سنتي همان ديدگاهي است كه بشر همواره بر مبناي آن خويشتن را نگريسته است و هنوز هم در بسياري از كشورهاي شرق، از اين ديدگاه به خود مينگرد. البته مقصود ما از «سنت»، صرف عادات و رسوم متداول نيست، بلكه سنت از آسمان نزول مييابد و مبناي روحاني و متافيزيكي دارد. «سنت» در زبان فارسي و عربي همان «دين» به معناي وسيع كلمه است و تمدن سنتي تمدني است كه در آن، همه جوانب زندگي؛ از مناسك مذهبي در عبادتگاهها گرفته تا سياست و اقتصاد و حتي شيوه پختن نان، بر مبناي اصولي خاص كه از وحي نشأت گرفتهاند تنظيم ميشود. از ديگر سو، در جوامع غير سنتي موجود، اين اصول يا به كلي طرد شدهاند يا به ضعف و سستي گراييدهاند، به گونهاي كه ديگر هيچ يك از افعال بشري از آنها تأثير نميپذيرد.
هستي در جهانشناسي سنتي داراي ساختارها و ساحتهاي وجودي متعددي است. هستي از «مبدأ اعلي» يا «احد»، يعني از خداوند شرف صدور يافته و از مراتب يا عوالم بسياري تشكيل ميشود كه آنها را ميتوان در «عالم عقول»، «عالم نفوس» و «جهان خاكي» خلاصه كرد. فوق عوالم سه گانه مذكور، «وجود محض» و برتر از آن، «مبدأ ماورايي و فوق كيهاني» است كه از مجموعه اين مراتب به «تجلي پنجگانه الهي» تعبير ميشود. انسان در جهان خاكي بسر ميبرد كه در عين حال محاط در مراتب وجودي برتر از خود است. زندگي انسان سنتي در پيوند با كليت هستي طي ميشود، هر چند تفسير متافيزيكي و جهان شناختي آن از دايره فهم عامه مؤمنين خارج است و به نخبه اهل تفكر تعلق دارد.
امر قدسي حاكي از تجلي عوالم برتر در ساحتهاي نفساني و مادي هستي است. منشأ صدور امر قدسي، عالم روحاني است كه فوق ساحت رواني يا عالم نفس قرار دارد و هرگز نبايد با آن اشتباه شود، چنانكه در معارف اسلامي، اولي با «روح» مرتبط است و دومي با «نفس». از ديگر سو، آنچه انسان را به عالم روحاني باز ميگرداند نيز نشان از تقدس دارد، چه، تنها آنچه از عالم روحاني نزول يافته ميتواند محمل صعود به آن قرار گيرد. بنابراين، امر قدسي از تجلي اعجازگونه امر روحاني در مادي و آسماني در زمين حكايت ميكند؛ طنيني غيبي است كه انسان خاكي را به منشأ الهي خويش متذكر ميشود.
«سنت» و «قداست»، در عين تفكيكناپذيري، يكسان نيستند. صفت «سنتي» گوياي آن دسته از تجليات و نمودهاي تمدن سنتي است كه به طور مستقيم يا غير مستقيم، اصول روحاني آن تمدن را جلوهگر ميسازد. اما تعبير «قدسي»، به ويژه هنگامي كه در باره هنر به كار ميرود، صرفا بيانگر آن گروه از تجليات سنتي است كه به طور بيواسطه به مباني روحاني مذكور بازگشت دارند. از اين رو، هنر قدسي داراي پيوندي نزديك با اعمال مذهبي و آداب راز آشنايي (13) است كه از مضمون ديني و نمادپردازي (سمبليسم) روحاني برخوردارند.
چون سنت، همه فعاليتها و جوانب گوناگون زندگي را در بر ميگيرد، در جامعه سنتي ميتوان هنري داشت كه داري كيفيتي ظاهرا «دنيوي» يا «زميني» بوده، با وجود اين سنتي باشد؛ اما هنر قدسي هرگز ممكن نيست دنيوي و اين جهاني باشد. از طرف ديگر، نوعي هنر مذهبي هم وجود دارد كه صرفا موضوع آن مذهبي بوده، صور و شيوههاي اجراي آن غير سنتي است. اين نوع هنر نيز هنر قدسي به شمار نميآيد. بناهاي مذهبي غرب ازرنسانس به بعد، همين طور برخي نقاشيهاي مذهبي كه طي يكي دو قرن اخير تحت تأثير هنر اروپايي در شرق به وجود آمدهاند، از اين مقوله هستند. ميان هنر قدسي حقيقي و اين گونه هنر مذهبي بايد تمايزي آشكار قائل شد.
تمييز هنر قدسي از هنر مذهبي، كه شايد تنها در ارتباط با هنر غرب موضوعيت داشته باشد، نسبتا ساده است؛ اما تشخيص تفاوتهاي ظريفتر ميان هنر قدسي و هنر سنتي به تأمل بيشتري نياز دارد. براي نمونه: يك شمشير اسلامي يا مسيحي متعلق به قرون وسطي مصداقي از هنر سنتي است كه مباني و صور هنر اسلامي يا مسيحي در آن تجلي يافته و «تزئينات» آن رمزهايي منبعث از اسلام يا مسيحيت است. اما اين شمشير ارتباط بيواسطه با آداب راز آموزي و مناسك آييني ندارد. از ديگر سو، شمشير «شينتو»(14) در معبد «آيز»(15) در ژاپن به مقوله هنر قدسي تعلق دارد، چرا كه شيئي آييني در مذهب «شينتو» است كه بسيار مهم تلقي ميشود و با سرچشمه الهام آن مذهب، مرتبط ميباشد. همينطور، خوش نويسي قرآني در ايران نمونهاي از هنر قدسي است، در حالي كه مينياتور، هنري سنتي است كه به گونهاي غير مستقيمتر اصول اسلامي را نمود ميبخشد.
تعابير «قدسي» و «سنتي» در همه اشكال هنر، اعم از هنرهاي تجسمي، شعر، موسيقي، تئاتر و ... قابليت اطلاق دارد. براي مثال در زمينه تئاتر، از تئاتر سنتي هند، اندونزي يا ژاپن و حتي از «تعزيه» ميتوان سخن گفت كه همه سنتياند، اما به طور بي واسطه قدسي نيستند. از ديگر سو، مصاديقي از تئاتر ديني، به معناي دقيق كلمه، هم قابل جستجو است؛ تقليد حركات «بودا» كه در زبان سنسكريت «مودرا»(16) خوانده ميشود و در ژاپن، در مذهب بودايي «شينگن»(17) به عنوان آيين رازآموزي براي حصول معرفت روحاني اجرا ميشود، نمونهاي از تئاتر قدسي است. هنر سنتي، به دليل ويژگي خود، در همه اين موارد حائز ارزش مذهبي و روحاني است، اما در مقايسه با هنري كه مستقيما با آداب خاص باطني يا مناسك عام مذهبي مرتبط است، نقش معنوي غير مستقيمتري دارد.
به زبان منطق، هنر قدسي شاخهاي از هنر سنتي است؛ اما در نفس امر، جوهره اصلي آن را تشكيل ميدهد. با اين همه، به منظور تسهيل بحث پيرامون چگونگي تجلي روح در قالبها و نهادهاي سنتي، تمييز هنر قدسي از ديگر وجوه هنر سنتي ضروري مينمايد. از ديگر سو، هر چند خصيصه آييني ساير اشكال هنر سنتي نسبت به هنر ديني محض، صراحت و برجستگي كمتري دارد، اما اين قالبها هم به واسطه ويژگي سنتي خود كاملاً اين جهاني و غير مقدس نيستند. به هر تقدير، پيوند آنها با امر قدسي بلاواسطه و صريح نيست و علت وجودي اصليشان، شوق خلاقيت هنري، در محدوده صور و شيوههاي سنتي ميباشد.
بدون شك، كمال مطلوب آن است كه زندگي انسان سراسر آييني باشد و تفاوتي ميان امر قدسي و دنيوي باقي نماند. اين واقعيتي است كه در زندگي اولياء مشاهده ميشود، به گونهاي كه مجموعه حيات آنان همچون پردهاي از يك نمايش قدسي است. اما در طي تاريخ بشري، به واسطه انفصال وجودي و زماني از سرچشمه منور هستي و وحي، به نقطهاي رسيدهايم كه ديگر حتي در جوامع سنتي، همه جوانب حيات مشمول قداست نيست. از اين روست كه هنر قدسي براي حفظ «تجلي الهي» و «نور آسمان»(18) ضرورت پيدا ميكند، چه در غير اين صورت، ظلمت غلبه خواهد نمود. هنر قدسي موهبتي آسماني است كه براي انساني كه در احاطه صور و قالبهاي مادي زندگي ميكند، دسترسي به نوري را كه مغذي جان اوست ممكن ميسازد؛ نوري كه به صورتهاي خاكي ـ صوري كه با الهام از ملكوت به عنوان محمل آن برگزيده شدهاند ـ روشني و شفافيت خاصي ميبخشد.
و اما در باره لفظ «آرت»(19) (هنر) اين نكته را به خاطر بسپاريم كه از ريشه لاتيني «آرس» به معناي «ساختن» مشتق شده است. پيش از آنكه نظام صنعتي، هنر را به شيئي تجملي، خاص گالريها و موزهها تنزل دهد، مفهوم كاذبي به نام «هنرهاي زيبا» (در فرانسه BEAU× ARTS) وجود نداشت تا انسان ناگزير شود احيانا عبارت «هنر زشت» را در برابر آن قرار دهد! در دورههاي متعارف تاريخ بشر، لفظ هنر به «شيوه صحيح ساختن اشيا يا انجام كارها» اطلاق ميشده است و اين معنا از متن زندگي قابل تفكيك نبوده است. فيالواقع، به همين جهت است كه ابزار و وسايل روزمره و معمولي تمدنهاي كهن، امروزه براي ما حكم آثار هنري را پيدا كردهاند كه بايد در موزهها نگهداري شوند. اين اشياء كه زماني معموليترين كاربردها را داشتهاند، با زيبايي خاص خود كه شوق خلاقيت سازندگان آنها را تداعي ميكند، گواه پيوند طبيعي يا تجانسي هستند كه ميان هنر و زندگي وجود داشته است.
كلمات معادل «آرت» در فرهنگ ايراني، خود جامعيت اين مفهوم و پيوند ارگانيك آن را با ديگر وجوه حيات بازگو ميكنند. كلمه «آرت» در فارسي معادل «فن»، «هنر» و گاه «صنعت» است. كلمات «فن» و «هنر» به معناي فعلي خود نيز به توانايي انجام كار يا ساختن چيزي به نحو صحيح اشارت دارند. وقتي ميگوييم انجام فلان عمل خاص «هنر ميخواهد»، مقصودمان اين است كه به مهارتي مختص به خود نياز دارد. در حقيقت، استعمال لفظ «هنر» در ترجمه معناي جديد «آرت» پديده تازهاي است. مصنفان فارسي گوي كلاسيك نظير «فردوسي» لفظ هنر را به عامترين معناي خود، يعني هم به مفهوم «هنر» و هم «صناعت» به كار ميبردهاند لفظ «صنعت» هم كه امروزه صرفا به عنوان معادلي براي «تكنولوژي» به كار ميرود، اشارت به «فنون» دارد كه در فرهنگ اسلامي، همان «هنر» يا به عبارت دقيقتر، هنرهاي تجسمي است. «هنر» و «فن» دو مفهوم مجزا نيستند، بلكه هر دو بر يك معنا دلالت ميكنند. ساختن يك ظرف يا كوزه زيبا همان قدر هنر است كه نقاشي يك مينياتور. جامعيت مفهوم كلمه «صنعت» گواه ديگري بر وحدت و همساني هنر و زندگي است و اين وحدت، فرهنگ ايراني را، همچون هر فرهنگ سنتي اصيل ديگر، در طول تاريخ آن ممتاز ميسازد. اين وحدت در ميان ايرانيان برجستگي خاصي دارد، چه آنان از زمره خلاقترين و هنرمندترين اقوام جهانند و لطافت طبع هنريشان در همه وجوه زندگي سنتي، از معماري و باغآرايي گرفته تا آشپزي و حتي كشيدن قليان، به چشم ميخورد... .
پيش از بحث پيرامون اشكال ويژه هنر ديني در طول تاريخ فرهنگ ايراني، ضروري است كه رابطه ميان هنر قدسي و يك شيوه مذهبي خاص، و نيز پيوند هنر با حلقههاي راز آموزي، نظير فرقههاي صوفيه، بيشتر روشن شود. چون هنر قدسي پلي ميان عوالم مادي و روحاني است، از مذهب ويژه مرتبط با خود قابل تفكيك نيست. وجود هنر قدسي يا سرودخواني مذهبي، به صورت مجرد، همان قدر بعيد و غيرقابل تصور است كه «نگارش» كتاب مقدس بدون الهام از آسمان. هنر مقدس هندو، بودايي و اسلامي وجود دارد اما چيزي به نام «هنر مقدس هندي»، اگر مقصود از هندوستان، سرزمين و قومي معين باشد، متصور نيست.
بدون ترديد نبوغ قومي در كيفيت اجرا و سبك هنر قدسي نقش دارد، چنانكه اين تمايز ميان هنر بودايي ژاپن و سيلان ديده ميشود؛ اما اين تفاوتها و تمايزها تنها در محدوده مرزهايي كه به وسيله اصول منبعث از روح و قالب هر يك از اديان گوناگون ترسيم ميشود، معنا پيدا ميكند. هنر قدسي از سرچشمه روحاني يك مذهب خاص سيراب ميشود و در نبوغ آن سهيم است؛ همچنين زبان رمزي اين هنر با قالب و صورت و مذهب مزبور پيوند دارد. اين عناصر در هنر قدسي بر ساير عوامل غلبه دارند؛ از اين روست كه ميان معبد هندوي «دساواترا»(20) و مسجد دهلي كه هر دو در هندوستان واقع شدهاند، و بين معابد طبيعت گراي رومي و كليساهاي آخرت نگر «رومانسك» كه هر دو در ايتاليا قرار دارند، تفاوتهاي عظيمي به چشم ميخورد.
درست است كه يك مذهب، قابليت پذيرش قالبهاي خاص و حتي رمزهاي هنري مذهب پيشين را دارد، اما اين قالبها و رمزها به وسيله روح وحي جديد به كلي استحاله مييابند و در فضاي معنوي خاص آن، معناي جديدي پيدا ميكنند: معماري مسيحي، تكنيكها و قالبهاي معماري روم را به كار گرفت و آثاري با كيفيت روحاني متفاوت به وجود آورد؛ اسلام و مسيحيت بيزانس، روشهاي گنبدسازي را از ساسانيان اقتباس كردند و ساختارهاي گنبدين ايجاد كردند كه از دو نوع هنر متفاوت حكايت ميكند. در ايران، هنر اسلامي موتيفهاي هنري بسياري را از ايران پيش از اسلام و ميراث هنري فوق العاده غني آن، و نيز موتيفهايي را از آسياي مركزي اقتباس نمود. اما اين موتيفها به واسطه روح اسلام، استحاله يافتند و به عنوان اجزايي از ساختارهاي اسلامي به كار گرفته شدند. همين امر در باره هنر زرتشتي دوره هخامنشي هم صادق است كه برخي روشها و قالبهاي بابلي و «اورارتو» را به كار گرفت، اما به آنها صبغهاي كاملاً زرتشتي بخشيد.
در طول تاريخ ايران، ميان هنر و نظام روحاني منبعث از دين پيوندي نزديك وجود داشته است. چون جزئيات نظام اجتماعي ايران پيش از ظهور اسلام چندان بر ما مكشوف نيست، تشريح دقيق ارتباط صنفي ميان هنروران و صنعتكاران و طبقه روحاني قدري مشكل است. با وجود اين، شواهدي دال بر چنين پيوندي وجود دارد. تقريبا همه آثار هنري ارزشمند باقي مانده از اين دوره داراي ويژگي مذهبي يا شاهانهاند و چون پادشاهي، به طور قطع، رنگي مذهبي داشت، هنر شاهانه با جهان بيني زرتشتي كاملا مرتبط بود. آيو. پوپ(21) اعتقاد دارد كه حتي «پرسپوليس» پيش از آنكه به عنوان كاخي براي استقرار حكومت سياسي بنا شده باشد، براي انجام مراسم مذهبي بنا شده است. علاوه بر اين، فرمهاي معماري و باغها قطعا از خصيصهاي سنتي و تمثيلي برخوردار بودند. فيالمثل، باغ به صورت ماندالا(22) حول يك مركز دروني شكل ميگرفت و بهشت را متمثل و تداعي مينمود. اين نكته خود در خور تأمل است كه لفظ PARADISE در زبانهاي اروپايي، همچنان كه كلمه «فردوس» در زبان عربي، از ريشه اوستايي «پئيري ـ دئه زه» (PAIRI-DAEZA) به معني «باغ» مشتق شدهاند و «پئيري دئه زه» در اصل، تصوير زميني باغ آسمان بهشت بوده است
اطلاعات ما در باره ساير مذاهب ايران باستان، نظير ميتراييسم و مذهب ماني، از اين هم ناقصتر است و بدين جهت، چگونگي پيوند هنر قدسي با اين مذاهب را به وساطت نهادها و اصناف خاص به درستي نميدانيم. تنها به ذكر اين نكته اكتفا ميكنيم كه هنر نقاشي در مذهب ماني موهبتي «اعجاز گونه» تلقي ميشد كه مؤسس اين حركت مذهبي را از ديگران متمايز مينمود.
ارتباط ميان هنر و طريقههاي معنوي، طي دوره اسلامي ريشه دارتر و آشكارتر است. در شهرهاي اسلامي كه در طول قرون، محل ظهور اكثر آثار هنري اسلامي بودهاند، پيشهوران از بدو امر «انجمنهاي صنفي» يا «فتوت» را به وجود آوردند. آنان به دليل پيوند نزديك با عرفا و شخصيت امام علي عليهالسلام ، مستقيما از سرچشمه پيام الهام ميگرفتند. اين سخن مشهور كه: لافتي الا علي، لاسيف الا ذوالفقار بر پيوند ميان «فتوت» و فرقههاي صوفيه گواهي ميدهد كه اكثر قريب به اتفاق هر دو گروه، «سلسله» خود را به علي عليهالسلام منتسب ميدانند. اساتيد هر صنف از طريق همين ارتباط روحاني و صنعتي كه هنوز در برخي نقاط وجود دارد، مراحل راز آشنايي را طي ميكنند و نظريههاي جهان شناختي و متافيزيكي را، كه مبناي سمبليسم هنر اسلامي و هر هنر سنتي حقيقي است، فرا ميگيرند. بقيه اعضاي صنف ميكوشند شيوهها، مهارتها و رمزهاي مذكور را، بدون آنكه بر همه مراتب ژرف معاني آنها وقوف داشته باشند، به كار گيرند، و بديهي است كه كار در مرتبه درك آنان هم حائز معني است. آنها همه توان خلاقه خويش را وقف صناعت ميكنند و به هيچ وجه مقلد صرف چيزي كه نميفهمند، نيستند. شعف آفرينش كه در آثار هنري اصيل سنتي متجلي است، آشكارا بر شوق خلاقيت هنرمند گواهي ميدهد. به علاوه، به دليل عمق باطني رمزها و صوري كه استاد به پيشهوران تحت تعليم و همكار خود انتقال ميدهد، چه بسا پيشه وري به اصطلاح بيسواد اثري خلق كند كه عمق و ذكاوت نهفته در آن، در ظرف ادراك ناظر تحصيلكرده نگنجد.
همين رابطه نزديك و باطني ميان اسلام، و به ويژه عرفان اسلامي، با ساير هنرها وجود دارد. تصادفي نيست اگر اكثر موسيقيدانهاي بزرگ ايران به گونهاي با عرفان مرتبط بودهاند و جهانيترين اشعار فارسي، اشعار عرفانياند. تعداد بسياري از اساتيد خوش نويسي نيز به گونهاي با وجه باطني اسلام معاشر بودهاند.
و اما در باره هنرهاي تجسمي در ايران ـ چنانكه در برخي تمدنهاي ديگر نظير غرب مسيحي ـ بايد گفت كه علوم «هرمسي» و خصوصا كيمياگري، حد وسطي ميان اعتقادات جهان شناختي و متافيزيكي محض و صناعت و ساختن اشيا تلقي شده، نقش ميانجي را عهدهدار بوده است. هنر در بينش اسلامي «شرافت بخشيدن به ماده» است. كيمياگري نيز دانشي تمثيلي است كه اشياي مادي، مواد معدني و فلزات را در پيوند با عوالم روحاني و نفس بشري بررسي ميكند.
كيمياگري چنانكه برخي ميپندارند، گام اول در تكامل علم شيمي نيست، بلكه علم استحاله روح بر مبناي سمبليسم مواد معدني و روشي براي تعالي بخشيدن به ماده و تبديل فلز پست به طلا است. از اين رو، همواره ارتباط عميقي ميان كيمياگري و هنر ايراني، و به طور كلي هنر اسلامي، وجود داشته است. براي نمونه استفاده از رنگها در بسياري از آثار هنري نه فقط اتفاقي نيست، بلكه با نمادپردازي رنگها در كيمياگري مناسبت دارد. اسلام از طريق كيمياگري جهان شناختي مشابه، فضايي ايجاد نمود كه هم در صورت و هم در معنا اسلامي بود؛ فضايي كه در اصول ديني و روحاني در ماده تجلي ميكرد و بر محيط زندگي روزمره انسان، كه تأثيري چنين عميق بر گرايشهاي فكري و روحي او دارد، نقش مينهاد.
هنر قدسي اسلام، هم از جهت صورت و هم معنا، با «كلام الهي» و وحي قرآني مناسبت دارد. چون «كلام» اسلامي بر خلاف مسيحيت كالبد بشري نپذيرفته، بل به صورت كتاب نزول يافته است، هنر قدسي با تجلي حروف و اصوات كتاب الهي سر و كار دارد، نه با شمايل انساني كه خود «لوگوس»(23) متجسد است. هنر قدسي اسلام درزمينه هنرهاي تجسمي بيش و پيش از هر چيز در قلب معماري مساجد و خوشنويسي نمود يافته است. يكي فضايي ميآفريند كه كلام الهي در آن انعكاس مييابد و ديگري حروف و خطوطي خلق ميكند كه گويي صورت تنزل يافته كلام الهي در قالب الفباي زبان فارسي و عربي است. هنر قدسي اسلامي قالبهاي بياني ديگري را نيز در برميگيرد، اما هنر قدسي به معناي دقيق لفظ شامل معماري و خوش نويسي است كه با تار و پود صورت و معناي قرآن در آميختهاند و گويي از آن «جاري ميشوند».
فضاي درون مسجد نه تنها عارضي و اتفاقي نيست بلكه عمدا به گونهاي طراحي شده كه هر گونه تراكم و انجماد يا كششي را كه مانع گسترش كلام در فضاي نامحدود و يك دست شود، خنثي نمايد؛ فضايي سرشار از سلم و توازن كه روح در آن، به جاي تمركز و استقرار در قالب پيكره يا شمايلي خاص، همه جا هست و حضور دارد. شمايل شكني اسلامي كه بسيار موضوع بحث واقع شده به معني تقابل يا ضديت اسلامي با هنر قدسي نيست، چرا كه هيچ مذهبي بدون هنر قادر به آفرينش فضايي مناسب براي نمودها و تجليات زميني خويش نخواهد بود؛ بلكه بدين معناست كه اسلام، زنداني ساختن روح يا كلام الهي هيچ قالبي كه آزادي باطني آن را تهديد كند و جلوهها و نمودهاي آن را بپوشاند، نميپذيرد. ازسوي ديگر، اين امر با تأكيد اسلام بر اصل «يگانگي الوهيت» يا «توحيد» كه هرگز در قالب صور خيال نميگنجد، و نيز با اين خوي روحاني كه «صحراگردي» را بر «سكون و قرار» ترجيح ميدهد. و از انجماد در فضا ميپرهيزد، مرتبط است.
بدين گونه، معماري مسجد در اهدافي كه ميجويد و در واقعيت روحانياي كه ميآفرينداز باطن قرآن مقدس الهام ميگيرد و اين مسأله كه معماري اسلامي چه روشهاي ساختي را از ساسانيان، بيزانس و ديگر منابع به عاريت گرفته، چندان اهميتي ندارد. حتي چهره ظاهري مساجد به گونهاي شكل گرفته تا از طريق رمز و تمثيل، با روشني خيره كنندهاي، اسماء و صفات گوناگون الوهيت را جلوهگر نمايد: گنبد، زيبايي الهي يا «جمال» را و منارهها، ابهت خداوندي يا «جلال» را متجلي ميسازند. بدين ترتيب، هر چند ذوق و قريحه ملل مختلف به ظهور سبكهاي معماري متنوعي منجر شده است، اما پيوندي عميق كه ريشه در فضاي روحاني واحدي دارد، مساجدي چنين متفاوت چون مسجد قرطبه، مسجد جامع اصفهان و مسجد دهلي را به هم ميپيوندد.
فرمها و مفاهيم سمبليك خوش نويسي نيز با قرآن مقدس و بيان قرآني مرتبط هستند؛ اينجا هم، طبق قريحه و استعداد هر قوم، سبك ديگري پديد آمده است. ايرانيان به عنوان اساتيد خط «نستعليق» و «شكسته» شهرت يافتهاند، در حالي كه قوم ترك همواره در «نسخ» بر ديگران سبقت جستهاند. خوش نويسي در ميان هنرهاي اسلامي مظهر پرتوانترين هنر تزئيني است كه در عين حال، شيوهاي روحاني را جلوهگر ميسازد. در شكل اصلي هنر قدسي، يعني معماري و خوش نويسي، در كنار يكديگر معماري تزييني مسجد، خصوصا مساجد كاشيكاري شده ايران را به وجود آوردهاند كه همچون بلوري در ظلمتكده خاك، پرتو نور آسمان را منعكس مينمايد.
معماري اسلامي از همان آغاز به نقطه اوجي رسيد كه تا زمان ما امتداد يافته، و اين ويژگي شايد در طول تاريخ هنر بينظير باشد. سبك سنتي معماري مخلوق خداي دروغين عصر حاضر، يعني «دوره» يا «زمانه» نيست، بلكه از مواجهه طريقت روحاني مذهبي خاص با ذوق و قريحه پيروان آن مذهب نتيجه ميشود. از اين رو، مادام كه آن مذهب و قوم خاص برخوردار از هستي است، اين سبك نيز تداوم مييابد. معماري اسلامي ايران نمونه بارزي از اين واقعيت است. مساجد سنتي معاصر در قياس با مسجد دامغان قطعا تحول يافتهاند. اما اين تغيير و دگرگوني در متن ثبات و استمراري به وقوع پيوسته است كه روشني و بداهت آن ما را از توضيح بيشتر بينياز ميسازد. نياكان ايراني ما چندان در بند «زمانه» نبودند كه به آفرينش سبكي محلي و مقطعي پرداخته و به آن اكتفا كنند؛ سبكي كه به دليل همين ويژگي ديري دوام نمييافت و به زودي منسوخ ميشد. آنان به خلق هنري «بيزمان» پرداختند كه با ابديت پيوند داشت و به موجب همين پيوستگي، ارزش و اعتباري جاودانه يافت.
ايران اسلامي در زمينه هنرهاي تجسمي به خلق صورتهاي ديگري از هنر سنتي نيز پرداخته است كه با صور هنر قدسي، كه بيواسطه از تعاليم و مناسك ديني مايه ميگيرند، پيوند دارد. براي نمونه در قلمرو معماري، خانه سنتي به نوعي گسترش و امتداد مسجد تلقي ميشود، به اين معني كه سادگي و طهارت مسجد را استمرار ميبخشد. فرشهايي كه انسان با كفش بر آنها پا نمينهد؛ پاكي آيينيشان كه نماز و عبادت بر روي آنها را، همچون فرشهاي مسجد، ممكن ميسازد؛ «خلوت» اطاقهاي سنتي خالي از مبلمان، و عناصر فراوان ديگر، ميان خانه و مسجد پيوندي معنوي برقرار مينمايد. در مقياس وسيعتر، كل طراحي شهر، با مسجد مرتبط است و اين امر علاوه بر نقش مركزي مسجد در شهر سنتي، به گونهاي بسيار دقيقتر، از اصل وحدت و انسجام، سرچشمه ميگيرد كه بر همه شهر، از خانههاي شخصي تا شهر در كليت خود، حاكم است.
هنر سنتي و بالاخص هنر قدسي ايراني، ميراثي افسانهاي از خود باقي نهاده است. قوم ايراني با استعداد عظيم و ذوق مهذب و پالوده خود هنري آفريده كه در آن واحد هم حسي و هم معنوي است؛ در عين آنكه طبيعت گذرا و فاني جهان را يادآور ميشود، زيبايي آن را جلوهگر ميسازد؛ تجلي الهي را در صور و اشكال جميل نمود ميبخشد و در عين حال، ذات برتر و ماورايي منشأ جلوات را متذكر ميشود. اين ميراث، در زمانهاي كه پليدي و زشتي بر زمين سيطره يافته و روح را تهديد به مرگ و فنا ميكند، هنوز براي اكثر ايرانيان واقعيتي زنده و محسوس است و ارزش جهاني دارد. در اين شرايط، ايراني بايد به حكم وظيفه، اين هنر و مباني آن را بشناسد و به ديگران معرفي كند.
وظيفه اصلي هنرمند ايراني در اين عصر، همچون ديگر عناصر مؤثر در شكلگيري و جهتيابي جامعه اين است كه خود را بشناسد و اين عقده ناپسند حقارت در برابر غرب را بازگشايد؛ حقارتي كه از جهل نسبت به سنت و فرهنگ ايران و غفلت از ماهيت واقعي غرب جديد ناشي ميشود.
هنر سنتي و قدسي غني و بارور ايران، ابزار عمدهاي براي درمان اين جهل و تشخيص مسير و مركز ثقل زندگي است؛ بدون آن، تلاش فردي صورت ناهنجار ديگري بر هياهو و اغتشاش دوره جديد خواهد افزود، و با آن، نيروي خلاقه هنرمند، همچنان كه محقق و «متفكر»، همچون شعاع آفتاب تيرگي را ميزدايد؛ نوري كه نظم ميآفريند و آنچه را كه ممكن بود همواره در ابهام باقي بماند، شفافيت و روشنايي ميبخشد. اين گونه، نيروي خلاقه هنرمند برفراز غوغا و هياهويي كه روح انسان را به رخوت و بيماري ميكشاند، به ترنم خوش پرندهاي تبديل ميشود كه نواي آرامش و سلم و شادي سر ميدهد؛ آرامشي كه انسان براي وصول به آن آفريده شده است و چه بداند و چه نداند، آن را جستجو ميكند؛ اما تنها زماني به آن واصل ميشود كه قداست را بشناسد و خود را در برابر اراده و مشيت الهي تسليم كند.
اين مقاله ترجمه تلخيص شدهاي است كه در سال 1971 م. به صورت جزوهاي مستقل منتشر شده است.
پاورقي ها:
1. SACRED ART.
2. RENE GUENON.
3. FRITHJOF SHUON.
4.ANANDAK COOMARASWAMY.
5. TITUS BURCKHARDT.
6. S.KRAMRISCH.
7. H.ZIMMER.
8. M.ELIADE.
9. B.ROWLAND.
10. A.MORENO.
11. H.SEDLMAYER.
12. K.BIYER.
13. S.DURAI RAJA SINGAM.
14. INITIATION را به پيروي از آقايعليمحمد كاردان، مترجم محترم كتاب «سيطره كميت و علائم آخر زمان» تأليف «رنه گنون»،«راز آموزي» و «راز آشنايي» ترجمه كردهايم.
15. SHINTO.
16. ISE.
17. MUDRA. 18. SHINGON BUDDHISM.
19. LIGHT OF HEVEN.
20. ART.
21. DASAVATARA.
22. A.U.POPE.
23. MANDALA.
24. LOGOS؛ كلام الهي.
منبع: فصلنامه هنرهاي تجسمي ـ شماره دهم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}